عاشقانه

دلنوشته های عاشقانه

عاشقانه

دلنوشته های عاشقانه

جملات قصار

عشق تنها آزادی در دنیاست، زیرا چنان روح را تعالی می بخشد که قوانین بشری و پدیده های طبیعی مسیر آن را تغییر نمی دهند.

                                                                     

عشق واژه ای است از جنس نور که با دستی از جنس نور، بر صفحه ای از جنس نور نوشته می شود.
عشق همانند مرگ همه چیز را دگرگون می کند.
«جبران خلیل جبران»                                         

                                                                     

 

عشق یعنی ۳ ثانیه نگاه، ۳ دقیقه لبخند، ۳ ساعت صفا، ۳ روز آشنایی، ۳ هفته وفاداری، ۳ ماه بیقراری، ۳ سال انتظار، ۳۰ سال پشیمانی...

                                                                      

راههای رسیدن به عشق

عشق ملاقات مرگ و زندگی است، ملاقاتی در نقطه اوج. فقط در صورت شناخت عشق است که می توان به تجربه‌ی این ملاقات نایل آمد. در غیر اینصورت به دنیا می آیی، زندگی می کنی و می میری، ولی در حقیقت مهمترین تجربه‌ی زندگی را از دست داده ای. تجربه ای که با هیچ چیز جایگزین نمی شود. تو تجربه‌‌ی حد فاصل مرگ و زندگی را از دست داده ای. تجربه‌ی این حد فاصل، نقطه اوج و حد نهایی تجربیات آدمی است. برای اینکه به آن نقطه برسی بایستی چهار مرحله را همیشه به خاطر داشته باشی.
مرحله اول: حضور در لحظه است، زیرا عشق تنها در زمان حال ممکن است. عشق ورزیدن در گذشته و آینده ممکن نیست. بسیاری از آدم ها یا در گذشته و یا در آینده زندگی می کنند، طبیعتآ عشقشان نیز در گذشته و یا آینده است که چنین عملی غیر ممکن است.
اگر خواستی از عشق فرار کنی، در زمان گذشته و یا در زمان آینده زندگی کن، ولی اگر خواستی رودخانه‌ی عشق را در درونت جاری سازی در زمان حال زندگی کن، زیرا عشق فقط در زمان حال ممکن است. زیاده از حد فکر نکن زیرا فکر هم همیشه به گذشته یا آینده مربوط می شود و انرژی تو به جای اینکه به قوه‌ی احساس معطوف شود، منحرف شده و صرف فکر کردن می گردد و تمام انرژی های تو را تخلیه می کند. در چنین وضعیتی عشق نمی تواند وجود داشته باشد.
دومین قدم در راه رسیدن به عشق این است که: یاد بگیری چگونه سموم وجودت را به عسل تبدیل کنی. خیلی از مردم عشق می ورزند ولی عشق آنها با سمومی همچون نفرت، حسادت، خشم، خودخواهی و احساس مالکیت آلوده شده است. می پرسی چگونه می توان سموم را به شهد تبدیل کنیم؟ روشی بسیار ساده وجود دارد: تو لازم نیست کار خاصی انجام دهی، تنها چیزی که احتیاج داری صبر است. این یکی از بزرگترین اسراری است که برایت فاش می کنم. امتحانش کن . وقتی که خشمگین می شوی، نباید کاری کنی. فقط در سکوت بنشین و نظاره گر باش. با خشم همکاری نکن و آن را سرکوب هم نکن. فقط نظاره کن، صبور باش و ببین که چه پیش می آید. بگذار این احساس اوج بگیرد.
زمانی که حال و هوای مسموم بر تو غلبه کرد، هیچ کاری انجام نده، فقط صبر کن و بگذار که آن سم به غیر خود تبدیل شود. این یکی از اصول زندگی است که همه چیز مدام در حال تغییر به غیر خود است.
انسان در این اوقات فقط باید صبور باشد. در زمان خشمت از انجام هر عملی حذر کن و هیچ تصمیمی نگیر. زیرا برایت پشیمانی به بار می آورد. خشم نمی تواند دائمی باشد. اگر صبور باشی و به انتظار بنشینی، به این نتیجه خواهی رسید. هیچ چیز دائمی نیست. شادی می آید و می رود، غم می آید و می رود. همه چیز تغییر می کند و هیچ چیز به یک صورت باقی نمی ماند. پس برای چه عجله می کنی؟ خشم آمده است و می رود. تو فقط قدری صبر داشته باش. به آینه نگاه کن و منتظر باش. چهره خشمناکت را در آینه تماشا کن. لزومی ندارد که این چهره را به کس دیگری نشان بدهی. این مساله فقط مربوط به توست، جزیی از زندگی و حال و هوای توست. تو باید اینقدر صبر کنی که چهره‌ی خشمگینت که از شدت خشم، قرمز رنگ شده از هم باز گردد و چشمانت حالتی متین و آرام به خود گیرد. اگر صبر داشته باشی و در آینه تماشا کنی می بینی که انرژی چشمت دگرگون می شود و تو آکنده از طراوت و نشاط می شوی.
مرحله سوم، تقسیم کردن و بخشیدن است. چیزهای منفی را برای خودت نگهدار ولی خوبی ها و زیبایی ها را با دیگران تقسیم کن. معمولآ اکثر مردم عکس این عمل را انجام می دهند. چنین انسان هایی واقعآ ابله هستند!. وقتی که شاد هستند خست به خرج می دهند و آن را با کسی تقسیم نمی کنند ولی وقتی غمگین و افسرده هستند، ولخرج و دست و دلباز می شوند و دوست دارند همه را در غم خود شریک سازند. وقتی لبخند می زنند بسیار صرفه جویانه عمل می کنند در حد یک تبسم کوچک ولی خدا نکند که خشمگین شوند، آن گاه در آستانه‌ی انفجار قرار می گیرند.
آدم وقتی دارد، باید ببخشد. در واقع، انسان جز آن چیزی که با دیگران تقسیم می کند و می بخشد، چیزی ندارد. عشق، پول و مال نیست که بتوان آن را جمع کرد. عشق عطر و طراوتی است که باید با دیگران تقسیم کرد. هر چه بیشتر ببخشی، بیشتر به دست می آوری. هر چه کمتر ببخشی، کمتر داری. اگر ببخشی، وجودت از سموم پاک می‌شود. وقتی هم ببخشی در انتظار عمل متقابل یا پاداش نباش. حتی منتظر تشکر هم نباش. بلکه تو باید از کسی که اجازه داده چیزی را با او تقسیم کنی، سپاسگذار باشی. فکر نکن که او باید از تو تشکر کند!
چهارمین گام در راه رسیدن به عشق: "هیچ بودن" است. به محض اینکه فکر کنی که کسی هستی، عشق از جاری شدن باز می ایستد. عشق فقط از درون کسی به بیرون جاری می شود که "کسی" نباشد.
عشق، در نیستی خانه دارد. هنگامی که خالی باشی، عشق نیز در تو جای خواهد گرفت. وقتی آکنده از غرور باشی، عشق ناپدید می شود. همزیستی عشق و غرور ممکن نیست. این دو در کنار یکدیگر جایی ندارند. عشق و الوهیت می توانند در کنار یکدیگر باشند، زیرا عشق و الوهیت مترادف هستند. بنابراین "هیچ" باش. "هیچ" منشا همه چیز است. "هیچ" منشا بی نهایت است. هیچ باش. در هیچ بودن است که به کل می رسی.
«برگرفته از سخنرانی اوشو»

عشق یعنی ...

مرد از راه چشم و زن از راه گوش به دام عشق می افتد.
دوری، عشق را شدت می بخشد و نزدیکی، قوت.
پیری مانع از عشق نیست. اما عشق تا حدی مانع از پیریست.
هرگز ندانستم چگونه ستایش کنم تا آنکه آموختم چگونه دوست بدارم.
عشق ناتمام می گوید: من تو را دوست دارم چون به تو نیاز دارم.
عشق تمام می گوید: من به تو نیاز دارم چون تو را دوست دارم.
در حساب عشق یک به اضافه یکی برابر است با همه چیز و دو منهای یک برابر با هیچ.
محال است عاشق باشی و عاقل.
عشق چیزی جز یافتن خویش در دیگران و شادکامی در شناخت نیست.
عشق همانند پروانه ایست که اگر سفت بگیری له می شود و اگر سست بگیری می گریزد.
عشق چون میوه است. ممکن است خوب به نظر آید اما تا وقتی که نرسیده آن را گاز نزن.
عشق چون ساعت شنی است. با خالی شدن مغز، قلب پر می شود.
عشق غلبه‌ی خیال بر خرد است.
مرد به کرات عشق میورزد، اما کم. زن به ندرت، اما بسیار.
مردها همواره میخواهند اولین عشق یک زن باشند و زن ها دوست دارند آخرین عشق یک مرد باشند.
تنها پاداش عشق، تجربه‌ی عاشقی است.
با عشق و شکیبائی چیزی نا ممکن نیست.